سلام
این بار می خواهم بنویسم ولی نمی دانم برای چه...می دانم این نوشته یک سری احساسات هست که الان داره درونم رد میشه مثله جریان برق با این تفاوت که درونم هزارتا احساس هست...
سکوت کردم...خیلی زیاد...تصمیم گرفتم یه مدت تو خودم باشم...تو مدرسه ساکت...همه جا فقط من یه نگاهم و بس....ناراحت نیستم ولی شاید بخوام ناراحتی به ارمغان بیارم...کی می دونه...؟
شاید سکوتم فریاد نابودی کلیشه ها باشه...دیروز حسی بدتر از بد داشتم...من مرکزم و حالا برترین نیروی دنیا گریز از مرکزه...نمی دونم تجربه کردید یا نه؟احتمالا کسایی که می خونن می گن چرا این بار دارم عادی حرف می زنم...خودمم نمی دونم با اینکه افراد زیادی هم این وبلاگ رو نمی خونن...
انفجار درونم ذهنم را ساکت کرد....شروع شد...یک جور دیوانگی یک جور سردرگمی...با خودم گفتم کاش فرق داشتم...کاش می شد لجن نباشم...با یکی از دوستانم صحبت می کردم گفت پسرا خیلی عوضین...گفتن حرفشو قبول دارم و با این چیزایی که الان می بینم دیگه از جنسیت خودم نا امید شدم...گفت یعنی همه بد و تو پسر خوبه؟خوب من منظورم این نبود گفتم بهش نه منم مثله همه منم شاید یه روزی لجن بشم..شایدم حتما..شایدم حتما خودم خوشم اومد از این دو کلمه کنار هم...جالب بود واسم...اخرش گفتم من سعی می کنم لجن نباشم این واسم خیلی مهمه...
الان که می نویسم درونم سرده...نه سرمای تنهایی نه حسه سرد شدنه گرمای استرسم...استرس به چی؟خودمم نمی دونم.
اخرین خطها هم یکم مثله قبل بنویسم...
شاید بدانم شاید اخر باشم شاید نابودی اغاز کار من باشد و من به اشتباه در حاله دست و پا زدن در درون تاریکی اشتباه....
و حال می فهمم که تاریکی هم با تمام ابهتش اشک می ریزد...پس زیاد بر خود مغرور نشوید..بدانید خود را بیش از انچه هستید تصور نکنید...
مرگ----
تو لجن نمی شی . مطمئن باش.
این مدل حرف زدنت آرامش بخشه ;)
سلام .. خوبی نابغه؟
در مورد تبادل لینک صحبت کرده بودی تو وبلاگم ... بد نبود اگر اون قسمت سمت رتست وبلاگ رو میخوندی ... شاید دیگه درم ورد تبادل حرفی نمیزدی ... در هر صورت من از وبلاگت خوشم اومد و لینکت میکنم ! تو هم خودت میدونی ... من به تبادل لینک اعتقادی ندارم :))
راستی در مورد حرفهایی که زدی .. چرا پسرا لجنن ؟؟؟ خیلی پسرا رو میشناسم که نیستن .. خیلی هم خوبن ! آدم هیچ وقت نمیتونه یه قضاوت کلی داشته باشه ... راستی تو چند سالته ؟؟؟ فکر میکنم ۱۶ تا ۱۸ ... آره ؟