اولین داستان یک صفحه ای رو در اینجا قرار می دهم...امیدوارم که خوب شده باشد...
به نام خدا
اشک تاریکی
قدم ها یکدیگر را نمی شناختند.زمان می گذشت و سرنوشت نزدیک و نزدیک تر می گشت.جامه ی سیاهش جلوه ی کوچکی از درونش را به رخ می کشید.آرام و آهسته در این غروب یخ زده به سوی سرنوشتی که هنوز جوهرش بر سر دفتر روزگار خشک نشده بود،می رفت.
آرزوی کوچکش را قبل از شروع کنار گذاشته بود.دیگر حتی خاطره ای کوچک هم از خود نمی خواست.چشمان سیاهش آرام و با دقت همه جا را زیر نظر داشت.در کوچک سفید را دید.به یاد گذشته افتاد،برای چه کسانی دست به این کار می زد؟همان ها که تنهایش گذاشته بودند؟سالها..!اما دوستی این ها را نمی شناخت.او می رفت برای شروع انقلاب سکوت.
پیرمردی نزدیک دیوار منتهی به در قدم می زد..شاید سنش از روحش پیر تر بود..آتش سیگار،در هوایی که دیگر رو به تاریکی بود، چروکهای صورتش را نمایان تر می کرد..آخرین سخنان را در ذهن مرور می نمود:"شاید سکوت فریاد نابودی کلیشه هاست".در را باز کرد و تیزی نگاه پیرمرد را به جان خرید.نوری سفید به صورتش تابید.دستش را مقابل چشمانش گرفت،نوری که دلش را می آزرد و به اون یاد آوری می کرد سفیدی همیشه هم نماد پاکی و خوبی نیست!
تا سرنوشت چند صباحی بیش نبود و کاش فکر نمی کرد او برای همه و هیچ کس برای او...هوا تاریک شده بود.پیرمرد آخرین پک را به سیگار زد و صدای انفجاری که کمی آرام تر از سکوت بود؛به گوش رسید.چند لحظه بعد بار دیگر در آرام و بی صدا باز شد و بر وحشت پیرمرد افزود.
او بود..با چهره ای سفید..به روح می ماند و شاید هم....دوباره در کوچه به راه افتاد و صدای قدم هایش در تاریکی نفوذ می کرد.و اکنون بود که...
تاریکی می گریست
پایان
خیلی قشنگ بودددددد! مثل همیشه! نمی دونم ُ انگار این دفعه یه امیدی تو نوشته هات بود! یه حس خوب! و آخرش که نوشتی تاریکی می گریست که محشر بوددد! کارت عالیه !
راستی! قابل نو مبارک!
با عرض سلام علیک!
برادر تو یه ماه کامل با من در تعامل باشی بزرگترین طنز نویس ِ ادیب ِ جهان میشی (!) ! :D
بوخودا...!
ps: قبل شهرت یه امضا به من بده! این صد بار :D
سلام، راستش مطلب رو هنوز نخوندم اما خیلی وقت بود نیومده بودم گفتم یه سلام علیکی بکنم D:
من دیگه تو وبم نمی نویسم ...حداقل فعلا. آخه هیشکی نمی خونه اونیم که باید بخونه نمی تونه بیاد بخونه!
خدایی هیچی جای کاغذ و قلم رو نمی گیره.
یه نکته ای --- این قالب خیــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگه.مبارکه
همین طور هم عید!
خداحافظ تا بعد
سلام داداشی . خیلی جالب بود . تو بهترین داستان نویس دنیایییییییییییییییییییی . تبریک تبریک .خیلی خوشحالم دیگه تو نوشته هات خبری از تاریکی نیست . بازم از این کارا کن . منتظرم
افرین
به نام بزرگ مهرآفرین
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی نویسندگان و نوقلم های جوان
در پی تصمیم هیئت تحریریه ی تارنمای نوقلم، در اخرین جلسه ی خود، بر آن شدیم تا مسابقه ی بزرگ داستان نویسی را در سراسر کشور برگزار کنیم.
این مسابقه که از حدود یک ماه قبل برای آن برنامه ریزی شده بود، سرانجام اجرای آن با تعیین داور و موضوع مسابقه و همچنین مهلت آن، قطعی شد.
مسابقه ی مذکور موضوع مشخصی ندارد، بدین معنا که موضوع نوشته های نویسندگان عزیز" آزاد " می باشد.
داوری این مسابقه بر عهده ی نویسنده ی محبوب کشور و از پیشگامان فانتزی در ایران، جناب آرمان آرین می باشد.
علاقه مندان ...
این متن رو بزار و بعدش بنویس برای مطالعه متن کامل خبر و اطلاع از چند و چون مسابقه به لینک زیر مراجعه بفرمایید :
http://www.hdmfans.com/modules/news/article.php?storyid=223
اینم لینک لوگو :
http://bardia1.persiangig.ir/TSD343434.png
یا خبرو یا لوگو رو یا هر دو شو بزار !
مرسی !
جالب بود