سلام
باز هم بازگشتم و چنین نوشتم و اماده ی خوانده شدن هستم!
رفتن و بازگشتن!نیستی و هستی!همه با هم گرد امیده ایم تا زندگی پر ملالی را بسازیم!این می رود و ان می اید ولی داغ این جدایی ها بر قلب و دل تا ابد خود نمایی می کند.
بازگشت چه معنایی دارد؟رفته ام و دوباره امیدوارم بازگشته ام؟یا اینکه از چاله ای به قعر چاهی افتاده ام؟
نمی دانم وقت شروع است یا پایان؟این منم با انرژی کاذب؟خسته تنها پس چرا هستم؟دلیلش چیست؟انرژی زندگی از کجا سرچشمه گرفته است؟از امید؟از انگیزه؟از فردا؟
اما فردا امروز را رقم می زند یا امروز فردا را؟من خسته ام و دیگر مثل نمی نویسم.من تنها هستم و دیگر با انگیزه ی قبل نمی نویسم!من مرگم ولی مرگ را هم مثل قبل نمی بینم!
به ستارگان می نگرم!با یاد اولین نوشته ؛ورطه ی امید؛افتاده ام!چرا من را تنها نمی گذارند؟چرا مانند انسان هایی سرکش و نا فرمان می خواهند تنهایی زیبایم را بشکندد؟چرا تاریکی را از من می گیرند؟
روشنایی را با برق نگاهم خاموش می کنم و با غم از درون می گویم که من بازگشته ام.
اما این اول کار نیست اخر ان هم نیست و فقط یک... بازگشت است!
چرا دروغ؟
فقط عنوان وبلاگ رو خوندم و زیبا بود....!!!
اشکالی ندارد.
bazgasht hamishe roshanaiie hozur va budan ra be hamrah dara be ezafe garmaie hozur