دروازه ی دلم را باز می کنم ...
سیلی جاری می شود ، حکایت کننده از سال ها ... شایدم شکایت کننده و نسل ها ...
خسته می شوم و دوباره خفه می شوم ... زیر آواری که خیلی ، سنگینتر از شانه های کوچک زخمیم اند .
خسته می شوم و باز می بندمش و باز حجمش را تا حد مرگ زیاد می کنم ... ولی من با این شیوه ی زیستنم خو گرفته ام .
زخمیم ... همانند ماری زخمی و آماده برای نیش زدن ولی به یاد ندارم که قفل نیش هایم را سال ها پیش به دریا سپرده ام .
کویر شده ام در ازای بهره ام به دریا ولی تحملم زیاد است ... و من همچنان آب های باقی مانده از روحم را به دیگر کویر ها می بخشم ... من با خود عهد بسته ام و می بخشم ... حتی اگر دیگر نباشم ...
با عرض سلام و خسته نباشید وبلاگ بسیار زیبایی دارید اگر تمایل به تبادل لینک هستید وبلاگ منو با عنوان (بهترین مقالات کامپیوتری ) تو وبلاگتون قرار بدین و به من اطلاع بدین تا شما رو لینک کنم. ضمنا ما میتونیم دوست های کلیکی هم باشیم .من هر روز یک کلیک روی تبلیغات شما میکنم شما هم یک کلیک روی تبلیغات من بکنید .
http://yosafy.blogsky.com/
باسلام
این دست نوشته ها مربوط به خودتان است ؟
جالب بود . موفق باشی .
سلام آپم بیا
zendegi-sakhte.blogsky.com
سلام متن زیبایی بود من که خوشم اومد موفق باشی
Ghashang bood mese hamishe....be omid behtar neveshtanet.
man margamo tanha tarine tanha bi namo neshano yad avare gham ha.
Die_marg
سیل نماد طوفان نوح و بقا است مار نشان زندگی و کویر نماد عظمت و بی پایانیِ. پایدار ومدام و زنده ای إی انکه بدانی.
کویر بودن خیلیم بد نیست. اگه خوبیای کویر رو یاد بگیری