من اینجا تنهاتر از هر وقت دیگری به خود می اندیشم که مشکلم چیست ؟ کجای کارم غلط بود که همه به سادگی وجودم را فراموش می کنند ؟
خسته شده ام ، از همه ی سرکوفت های خود و از اشک هایی که بر مژگانم خشک شد . می نشینم و می نویسم و فریاد می زنم که گناهم چیست ؟ ولی کسی فریادم را نمی شنود . خیلی وقت است که گوشهایشان را با خنده های الکیم پر کرده اند .
در حسرت کثیف ترین جواهر دنیا به آینه زل می زنم تا در چشمانم ببینم چیزی را که زندگی می نامنش.
افسوس ، افسوس که دیگر جز جسمی شکسته چیزی از من نمانده ، ولی با خود عهد کرده ام و تا جایی که این کمر خم شده اجازه دهد پایش می ایستم . من با خود عهد کرده ام که دست تمام کسانی را که به سویی دراز شده را بگیرم .
اشک چشمانم را می سوزاند ولی فقط در چشمانم خلاصه می شود . حسرت به دل ماندم که گونه هایم را هم خنک کند .
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! چه واژه ی بی معنایی ...
سلام مرسی که اومدی متن زیبایی بود
زندگی سخته
نگارش جالبی دارید ارا!!!امیدوارم بتونم به خوبی شما بنویسم و البته همکاری با شما برای من افتخاره!!!
به امید روزی که با کمک تمام انسانها جمهوری بهشت را بسازیم!!!
متن فوقالعاده بود!
خداحافظ شما!!!
سلام آپم بیا
zendegi-sakhte.blogsky.com
من سالهاست گریه نکردم بهم سر بزن!